آدرینآدرین، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

دومین هدیه آسمانی

ختنه آدرین کوچولو-اولین سفر

1393/5/23 19:29
نویسنده : مریم طالبی
328 بازدید
اشتراک گذاری

پسر قشنگم آدرین عزیزم

یکی از بزرگترین دغدغه های ذهنی من و بابایی ختنه کردن یا نکردن شما بود .راستشو بخوای از اونجایی که شما از نظر اسلام مسلمون محسوب میشی و ختنه هم جز آداب مسلمونی هست و تقریبا" تمام بچه های ایرانی اینکارو انجام میدن ما هم مجاب شدیم که بریم و اینکارو برات انجام بدیم.روز قبل از دکتر رفتن کلی راجع به این قضیه تحقیق کردم و کلی مقاله خوندم تا ببینم فی الواقع آیا اینکار برای شما مفید هست یا نه.من نکات مثبتی که در مورد اینکار پیدا کردم خیلی بیشتر از منفی هاش بود.مضافا" اینکه اینکار توی کشورهای آمریکا و کانادا هم مرسوم هست ولی در اروپا خیر.خلاصه پسر قشنگم میخواممن خیلی نگران این قضیه هستم که چندین سال دیگه هم آیا وضعیت به این شکل خواهد بود یا نه.در هر حال دوست دارم بدونی در این مقطع زمانی که ما اینکارو انجام دادیم از نظر پزشکی کار درستی انجام شده.برای انجام اینکار مامانی خیلی تحقیق کرد تا بهترین متخصص اینکارو برات پیدا کنه تا شما زیاد اذیت نشی.این بود که چند تا شونو انتخاب کردیم و با بابامهرداد جون یه روز وقت گذاشتیم رفتیم مطباشون تا ببینیم کدومشون متبحر ترن و بالاخره دکتر مقیمی رو انتخاب کردیم .مطبش در سعادت آباد سرو غربی خیابان صنوبر بود و خیلی هم دکتر مهربونی بود.قبلش منشی دکتر بهمون گفته بود باید چه وسایلی بیاریم.مثل بالش و زیر انداز و شیشه پر شده با آب قند.من از شدت استرس فراموش کردم بالش برات بردارم .البته زیر سرت پوشک گذاشتند و خدا رو شکر مشکل حل شد.راستی مامانی هم باباباجون رفت داخل اتاق چون من راستش دلشو نداشتم و بیرون اتاق فقط گریه میکردم.الهی مامان فدات بشه.کلی غصتو خوردم.همش تو دلم میگفتم کاش میشد اینکارو انجام ندم.شما موقع برگشت خیلی گریه کردی ولی من وقتی گرفتمت توی بغلم انگار آرامش گرفتی و تا خونه خوابیدی.سرم کج شده بود و شما سرتو گذاشته بودی روی شونه هام.با اینکه یکم گردنم داشت اذیت میشد ولی حاضر بودم تا خود صبح همین جوری بمونم ولی شما آرامش داشته باشی.راستی آبجی عسلم اونروز کلی دلش واست سوخت.همش گریه میکرد و میگفت داداشمو نبرید قیچی کنید.الهی مامان قربون هر دوتاتون بشم که زندگی منین.راستی دایی جون و زندایی جون  و خاله مژگان اومدن دیدن شما گل پسرم .دست گلشونم درد نکنه زحمت کشیده بودند.ایشاا... واسه گل پسراشون جبران کنم.خیلی دوست دارم نفسکم.

بابا جون جمعه  رفته بود شمال برای کارای اداری ویلا و یکشنبه برگشت و بازم باید دوشنبه میرفت و منم در یک تصمیم ناگهانی تصمیم گرفتم که باهاش بریم.چهارتایی.راستش کلی استرس داشتم که آیا شما گل پسر خوبی هستی یا نه.که خدا رو شکر نشون دادی نفس مامانی و کلی بهمون خوش گذشت.فقط ویلا خیلی گرم بود که عمه جون میترا یه پنکه رو کاملن اختصاص داد به شما و تا صبح مستقیم به سمت شما بود .واسه وقتای دیگه هم اولویت با گل پسرم بود.آبجی عسلم کلی با عمه جونش که تا حالا ندیده بودش حال کرد و کلن ما ندیدیمش و همش با عمش و بچه هاش بوشب تا صبحم توی بغل عمه خوابید.د.منم که صبح اونروز یه خورشت قیمه خوشمزه واسه ظهر درست کردم تا بابایی و عمه میترا برن کارای اداریشونو انجام بدن.بعدشم بعد از ناهار خداحافظی کردیم و رفتیم دریا که قولشو به آبجی داده بودم.عسلکمم زندگی کرد دیگه.اونقدر آب بازی کرد که سر تا پاش شده بود شن.بعدشم با چهار تا آب معدنی شستیمشو راه افتادیم به سمت خونه.شما هم مثل ماه توی بغل بابایی بودی و منو و آبجی رو نگاه میکردی.عاشقتم جوجو کوچولوم که گذاشتی مامان بعد اینهمه مدت یه سفر کوچولو بره.

پسندها (1)

نظرات (0)