آدرینآدرین، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

دومین هدیه آسمانی

وقت زایمان

1393/3/5 7:47
نویسنده : مریم طالبی
279 بازدید
اشتراک گذاری

آدرین خوشگل من

 

دیگه شمارش معکوس برای یه فرود زمینی قشنگ داره شروع میشه و من انشاا... تا چند وقت دیگه فرشته کوچولومو تو بغل میگیرم.دکتر محبوبه ماموریان اصفهانی که من عاشقشم و خدا رو هزار مرتبه شکر میکنم که ایشونو سر راه من قرار داد دوباره برام سونوی کامل نوشتند که در تاریخ 29 اردیبهشت بود و شما بر اساس اون سونو 35 هفته و سه روزه بودی.و سر شما هم رو به پایین چرخیده بود .دکتر جون به من گفته بودند که همه اینا رو براشون اس ام اس کنم که اگر ضروری بود دوباره برم پیششون.منم همین کارو کردم که به من گفتند شنبه حتمن برم.من ساعت هفت روز شنبه 3 خرداد ازشون وقت گرفتم.بابایی قرار بود از شرکت بیاد خونه دنبالم و عسلی هم که پیش مامانی میموند.بابا مهرداد به من گفته بود 6 حاضر باشم .ولی چون ساعتمون باطریش در حال تموم شدن بود ساعت 5.5 نشون میداد و وقتی بابا جون اومد من حاضر نشده بودم.خلاصه تند و تند و تند حاضر شدیم و رفتیم بابایی منو جلوی بیمارستان بهمن پیاده کرد خودش رفت دنبال جای پارک.منم با اون شکم قلمبه دوییدم ارز صندوق فیش بگیرم تا رفتم داخل سالن کلینیک زنان یدم هیچ کس نیست.از منشی پرسیدم گفت وای ..... چقدر دیر اومدی.گفتم دکتر رفت.گفت نه ولی چرااااااااااااا اینقدر دیر.ساعتو نگاه کردم دیدم هفت و 5 دقیقست.گفتم بابا ترسوندیم که.گفت اینجوری گفتم دفعه بعد زود بیایی.خلاصه رفتیم باباجون داخل .خانم دکتر داشت دستاشو میشست که تا ما رو دید با خوشرویی ما رو پذیرفت.وزن من 79.8 بود که چون خودم باید برم رو ترازو و بهشون بگم گفتم 79.که ایشون گفت زیاد وزن نگرفتی.برعکس ماههای قبل که منم با خوشحالی گفتم هفتاد و نه هفتادو نه که نه.خورده هم داشت بعد خندید گفت خوب خودرش چقدر که بهشون گفتم.خدارو شکر وزن شما الان خوبه و فقط به شدت تکون میخوری و زیر دل مامانیم خیلی درد داشت که ایشون به من ایزوکسو پرین دادن برای جلوگیری از زایمان زودرس .که بعد از مصرفشون خدارو شکر دردم کمتر شده.ولی تکونای شما هم به همون نسبت کمتر که منو خیلی میترسوند.ولی وقتی یه چند ساعتی هوای تکون خوردناتو داشتم دیدم خدارو شکر مشکلی نیست فقط به شدت قبلش نیست.اونم مطمئنن به خاطر قرصاصت واسه اینکه اومدن شما به موقع به موقع باشه و خدایی نکرده به مشکل نخوریم.ایشاا.......

راستی دکتر جون به من 6 تا بتامتازونم دادن که به فاصله 24 ساعت بزنم.اینم برای ریه شما که خدایی نکرده مشکلی پیدا نکنه.اولین سریشو که زدم خداییش خیلی حالمو بد کرد .شب تا صبحش نتونستم بخوابم ولی دیشب که سه تای بعدی رو زدم.خدارو شکر مشکلی نداشتم.

و امااااااااااااا تاریخ زایمان

دکتر جون تقویمشو چک کرد واسه اینکه بهم تاریخ قطعی بده.اول گفت 22ردا که میشه دقیقا" شب نیمه شعبان که شب تولد امام زمان (عج) هست.و یک شب خیلی مقدس برای مسلمونای شیعه .توی این شب کلی شیرینی و شکلات توی شهر پخش میکنن و خلاصه خیلیها آرزوشون اینه که نین شون توی این شب دنیااااااااا بیاد.من به خانم دکتر گفتم میشه شب نیمه شعبان مشکلی نیست که گفتند چراااااا اون شب خیلی شلوغه و دم اتاق عمل گیس و گیس کشی هست و بهمون اتاق عملو نمیدن.بهتره تغییرش بدیم که اول گفت 20 خرداد که بابایی شاکی شد و گفت خانم دکتر یکم زود نیست .چون بر اساس سونوی اول باید 25 خرداد بشه که همونم شد و قرار شد 25 خرداد ماه که یکشنبه هم هست ایشاا... بریم بیمارستان برای دنیاا اورن فرشته کوچولوی خودم.

بعد از ویزیت دکتر بابابایی رفتیم از پذیرش بپرسیم چجوری میتونیم برای اون تاریخ اتاق رزرو کنیم که متاسفانه با وجودی که گفتیم هزینشو جلو جلو میدیم گفتند بیمارستان همچین دستورالعملی نداره و باید همون موقع که اومدین چک کنیم که اتاقی که شما میخواهین داریم یا نه.منم ناامیدانه رفتم بخش زنان تا اتاقای خصوصیشو ببینم.بابایی رو که راه نمیدادن.البته گفتند برای شب میتونه بیاد پیشت بمونه.اتاقاش خیلی روشن و خوب بود.از پرپرستار بخش شماره بخشو گرفتم چون بهم گفت یه روز قبلش به من زنگ بزن شاید بتونم کاری بکن موی آپی شم که کلن سه تا بود.یکیش خیلی کوچیک حتی کوچیکتر از اتاقای معمولی بیمارستان.و بسیار بد.متوسط داشت که قبلن دیده بودم و نسبتا" خوبه.و یکی خیلی خیلی بزرگ که اصلن تمایلی به گرفتنش ندارم.اتاق خصوصیاشم کلن سه تاست.حالا ببینیم شانس مامان ادرین چی باشه.و چی گیرش بیاد. .خلاصه توکل به خدااااا هر چی صلاح خودش باشه همون میشه..یه شبه دیگه میگذره.به قول دایی جون مجتبی که ایشاا... که خیره.

عاشقتم جوجو کوچولوم

 

 

پسندها (1)

نظرات (0)