آدرینآدرین، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

دومین هدیه آسمانی

تغییر تاریخ زایمان (26 خرداد ماه به جای 25 خرداد)

1393/3/18 7:37
نویسنده : مریم طالبی
214 بازدید
اشتراک گذاری

پسر گلم.آدرین قشنگم

دیروز شنبه آخرین ویزیت دکتر م بود در بیمارستان بهمن.برای چکاب نهایی قبل از زایمانم.با وجودی که دکتر ماموریان اصفهانی رو خیلی خیلی دوسشون دارم و کلیم در موردشون تحقیق کرده بودم و میدونستم که ایشون در بیمارستان بهمن زیر میزی نمیگیرن ولی در یک حرکت عجیب و غریب ایشون همون داستان مسخره که برای همه اینروزا تکرتر میشه که بیمه چون پولشونو دیر میده بهشون اجازه دادند از 500 هزار تومان تا 2 میلیون تومان جداگونه بگیرنگریه.حالا کی بهشون اجازه داده نمیدونم.مرتبم میگفتند شرعا" و عرفا" شما باید راضی باشی تا این پولو به من بدی.نهراستش من هر چی دو دو تا چهار تا میکنم دلیلی برای اینکار نمیبینم.چون ایشون این حرفو میتونستند از روز اول به من بگن.کما اینکه من نه تنها از خودشون پرسیدم بلکه از منشیشونم تلفنی پرسیدم که گفت نه مگر در صورت اورزانسی بودن که در روز 250 و شب 500 هزار تومان میگین.حال نمیدونم دکتر جون چراااااااا یه دفعه تصمیمشون عوشض شد و میخوان از مریضای بیمارستان بهمنشونم پول زیر میزی بگیرن.حالا خوبه بیمه پولشونو میده با یکم تاخیر اگه نمیداد چکار میخواستند بکنن.واقعا" ادم متاسف میشه برای اون قسم بقراط و تعهداتی که اینا در قبال مریضاشون دارند.از همه بدتر حرف اخرش بود که میگفت مهم نیست مهمون من باشید.یکی نیست بهش بگه چی رو مهمون شما باشم.من مطمئنن دارم که اومدم این بیمارستان.ولی پول زور حتی یک قرون باشه دوست ندارم بدم.صد رحمت به زورگیرای وسط شهر.در هر صورت باباجون میگه اگه بدونم کوچکترین مشکلی در نحوه رفتارش یا کارش با تو پیش بیاد ترجیح میدم این مبلغو بهش بدم.تا خدااااا چی بخواد.البته اینو هم بگماااااااااا ایشون چون من بیمار بیمارستان بودم نه مطب به نظرم زیاد اصرار نکردند .حتی وقتی اولش گفتند شماره کارت میدم و بعد من اصرار کردم که شمارتونو بدین تا واریز کنم گفتند برو دختر جان.به سلامت.گفتم اکی الان میرم هفته بعد باهاتون صحبت میکنم.که باشه این هفته.این دفعه هم من حرفی به میون نیاوردم راستش تا خودشون بگن.گفتم چی باید بیارم گفتند شناسنامه و کارت ملی.چند بارم بهشون گفتم من دیگه کاری ندارم اینجا.مطمئنین که چیزی نگفتند.ولی به نظرم رسید زیاد مثل همیششون نبودند.امیدوارم من اشتباه کرده باشم.ولی یک نکته دیگه اینکه به من دفعه قبل همش میگفتند که من کوچکترین فرقی بین کسی که پول میده و نمیده درنحوه ارائه خدماتم نمیزارم.حالا موندم چکار کنم.راست میگه یعنی  متفکر

ولش کن بابا چه اهمیتی داره این حرفاااااااا وقتی فقط یک هفته دیگه قراره صورت ماه پسرمو ببینم.راستی مامان مریم کلی چاق و چله شده و وزنشم شده 81 کیلو .از هفته پیش تا حالا یک کیلو اضافه کرده بودم.خندونک

فشار و وزن ایده ال بود و اینکه دکتر جون زنگ زد تا از اتاق عمل برام وقت بگیره که متاسفانه یا خوشبختانه برای یکشنبه اتاق عملشون پر بود و وقت مامان شد دوشنبه 26 خرداد 1393  به قول خانم دکتر ایشاا... به خیریت و سلامتی.محبت

بعد از اینکه از مطب ایشون اومدم بیرون بابابایی رفتیم پذیرش تا ببینیم بازم نمیشه اتاق رزرو کرد که گفتند نوچ نمیشه که نمیشه.ترسو

و بعدشم با فیلمبردارو عکاسش هماهنگ کریدم که واسه اونروز مشکلی نداشته باشیم.

آبجی عسلم که طبق معمول شیرین زبونی میکرد و دل منشیهای دکترو برده بود.از اولی که رفتیم تا اخر توی بغل منشی خانم دکتربود و کلی بهش حال داده بودند.از شکلات گرفته تا شاخه گلایی که از دسته گل خانم دکتر براش کنده بودند.خلاصه کلی بهش خوش گذشته بود.آرام

 

بعد از بیمارستان برگشتیم خونه و دیگه من موندم مرور کارا که چیزی از قلم نیوفتاده باشه..هر چند دست تنهام مامان جون ولی یه نیرویی همیشه همیشه کنارم هست که بهم کلی انرزی میده و با این شکم گنده و یه آبجی شیطون نمیزاره لنگ بمونم..از خداای مهربونم میخوام به من کمک کنه تا بدون مشکل از این مرحله هم  عبور کنم .راستی مامانی دو روز اومد و  رفت.گفت که دوستاش از کی قراره بیان خونشون.دیگه من چی بگم.کار داشت دیگه.بعد من راستش یکم ناراحت  شدم و گفتم یعنی دوستای شما گذاشتند همین هفته اخری که من زایمانمه میخوان بیان که گفتش نه شایدم نیان.الان برم خونه که میدونم خونه نمیمونم.مزگان میگه بیاا ...الهام میگه بیااااا مجتبی میگه بیاااااااااااا...........درسخوان تازه خونه دایی جانم نرفتیم از کیه میخوام برم.خلاصه من فهمیدم که مامانی این هفته کلی کار عقب افتاده داره که باید انجام بده.دیگهبدبو.البته یه حسی بهم میگه دلش تنگ شده واسه اونطرف و یه جورایی روش  نمیشه بگه.به هر حال من دورررررررررررم و انور ابیا بیشتر کنارشن .حق داره زود زود دلش واسشون تنگ بشه..راستش دیگه اصرار نکردم.دوست ندارم معذب باشه .هر جور خودش راحته.بازم دستش درد نکنه این دو روزه کلی به عسل خوش گذشت کلیم به من کمک کرد.منم یکم استراحت کردم. یه پاپوش خوشگل با یه لیفم واسه عسلی بافت.دیگه زندگیه.دیگه راستش اگرم اصرار به موندنش کردم به خاطر آبجی عسل بود.چون میترسم شما هم مثل آبجی زودتر از وقتت دنیا بیای و اونموقع من ندونم با آبجی چکار کنم و کجا بزارمش.و گرنه بقیش حله حله.در هر حال مامانیم مشکلات خودشو داره دیگه.همین که میبینم خوشحاله و همه چی روبراهه منم کلی انرزی میگیرم و همین برام کافیه.دلم نمیخواد خدایی نکرده مشکلی براش پیش بیاد یا غصه بخوره.راضی

 

.بازم کلی به تو حال دادنااااااااااا.سر آبجی عسل که کلن مامانی تو نه ماه بارداریم 2 بار با خاله مژگان  اومد.صبح اومد شب برگشت.راستی گفتم خاله مزگان یا دم افتاد که ازت بخوام مثل مامان مریم که اینروزا همش به یادشه و براش دعا میکنه که خدا اینبار یه فرشته کوچولوی سالم به امید خدا بهشون بده .براش دعااااااا کنی حسابی.با اون دستای کوچولوت و نفس آسمونیت .مامانم قول میده توی اتاق عمل حتمن حتمن برای خاله جون دعااااا کنه.و برای شفای همه مریضا مخصوصن دایی جان که چند روی توی بیمارستان بستری بود و خدا رو شکر الان بهتره و دختر خاله مامان که اینروزا داره با یه مریضی بد میجنگه.ایشاا.... به امید خداااااا هر دوشون زود زود زود سلامت و سرحال میشن و هر چی غم و غصه دارن از دلشون میره بیرون.الان که خدارو شکر وضعم بهتره.آبجی عسلو دارکم که یک دنیااااااااااااا عاشقشم.و کلی تنهاییهامو پر میکنه.تا میگم مامانی اینکارو برام میکنی میدوئه بچم.بابا مهردادو دارم که یه دنیااااااااااااااااا عاشقشم و هیچ وقت برام چیزی کم نمیزاره و تو رو دارم که هنوز زمینی نشده عاشقتم و از همه مهمتر خدای مهربون  که هیچ وقت تنهامون نذاشته و همیشه همیشه حضورشو کنارمون حس میکنم.خدا جونم شکرت برای همه مهربونیهات و همه خوبیهات.خدا جون کمک کن تا بتونم فرشته کوچولومو سالم و سلامت دنیا بیارم.خدا جون مهربونم عاشقتم هوامونو داشته باش. آمین

خب دیگه.پسرک من.کلی درد دل کردم برات.دیگه برم که الانه دوباره کمر درد بگیرم.خیلی عاشقتم و بیصبرانه منتظر اومدنت هستم.

میبوسمت فرشته من

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (0)